5
گاهی وقت ها، بعضی فیلم ها، بعضی کتاب ها، بعضی نمایش ها، به قدری روت تاثیر گذارند که مثلاً میتونند باعث شند که تو، در طول نمایش مدام پیش خودت بگی خفه شو عزیزم! آروم باش! طاقت بیار! الان نمیتونی گریه کنی! نه خواهشاً! اگه الان گریه کنی همه فکر میکنند تو یه دختر بچه ی احساساتی هستی- چون طبق آماری که از اطرافت داری میبینی که نه تنها اشک کسی در نیومده، بلکه یه دختره از اون آخرها بلند بلند و به طرز جلفی داره میخنده! ولی خب به طور امیدانگیزی(!) آخر نمایش متوجه میشی چند نفر بودند که با تو هم درد بودند و حتی گریه هم کردند!- داشتم میگفتم! اون قدر نمایش روت تاثیر گذاشته که به طرز احمقانه ای دلت میخواد بلند بلند اشک بریزی. به حال خودت، اون قهرمان بیچاره ی نمایش، به خاطر سادگیش.
خب آره! گاهی وقت ها یه کتاب اون قدر میتونه روت تاثیر بذاره که ساعت دو نصفه شب بلند بلند زار بزنی و هق هق کنی و الکی الکی کلی دستمال کاغذی هدر بدی! البته من میتونم به سادگی تمام اون گریه ها رو بندازم گردن افسردگی فصلی و پایان رمان خرمگس رو بذارم به حساب یه جرقه ی خیلی خیلی کوچولو که باعث شد به طرز خنده داری منفجر شی و به طرز مضحکی کلی دستمال کاغذی پنبه ریز رو هدر بدی!
گاهی وقت ها بعضی فیلم ها باعث میشند تو همچین بغضت بگیره که از تلخی اون بغض لعنتی احساس کنی دیگه داری خفه میشی. بعد خیلی آهسته، خیلی خیلی بی صدا چند قطره اشک کوچیک بریزه رو لپ تاپت اما به خاطر یه غرور خیلی مسخره، برای اینکه جلوی خودت ضایع نشی، سریع اشک هات رو پاک کنی و اصلاً اون چند قطره اشک بیچاره رو به روی خودت نیاری. هیچ وقت به روی خودت نیاری!
چند روز پیش رفته بودم نمایش "اینجا کجاست؟" به جرئت میتونم بگم محشر بود! البته به عنوان یه مخاطب غیر جدی تئاتر میتونم بگم محشر بود. در واقع به حدی محشر بود که دوباره تصمیم گرفتم تا دیر نشده برم سریعاً سر وقتش و دوباره ببینمش.
با خودم عهد کردم که این بار ریمل نزنم تا وقتی که قهرمان داستان داره با مامان مرحومش حرف میزنه، یا سر اون دیالوگ عالیش که فکر نکنم هیچ وقت بتونم فراموشش کنم با خیال راحت اشک بریزم و دیگه پیش خودم نگم عزیزم خفه شو! چون گریه کردن، حتی اگه به خاطر یه چیزی باشه که برای کل دنیا مضحک و مسخره است، بازم اون قدرها که فکرش رو میکردم وحشتناک و مضحک نیست. باور کن! :)
نمایش اینجا کجاست؟
با بازی محشر خانوم رامین فر
عکس از آقای مهدی آشنا
منبع سایت تئاتر شهر
دیالوگی که من رو جداً تا حد مرگ غمگین کرد:
چرا نمیشه؟! میشه! میشه که یکی یه عمر زندگی کنه ولی هیچ کس عاشقش نشه!
توضیح: دیالوگ دقیق رو نمیدونم. به احتمال زیاد همین بود. بعد از اینکه دوباره نمایش رو دیدم، دیالوگ رو تصحیح میکنم.