حقیقت 1: همیشه دوست داشتم به جای اینکه خودم داستان بنویسم و بعضاً از یکی الهام بگیرم، یکی از من الهام بگیره و داستان بنویسه و بشم شخصیت اصلی داستان یه نفر دیگه.
حقیقت 2: همیشه اون تَه توهای ذهنم دوست داشتم به جای اینکه خودم عکاسی کنم و واسه ی پرتره بگردم دنبال یه سوژه، خودم سوژه ی عکاسی یه نفر دیگه باشم.
حقیقت 3: خودم که استعداد نقاشی نداشتم هیچ، قبول. ولی همیشه دوست داشتم یکی از من الهام بگیره و یه نقاشی درست حسابی بکشه. بعد نقاشیش اونقدر خوب باشه که کلی جایزه ببره و این حرف ها! بخش آخر رو واسه خودم نمیگم. بخش آخرش فقط و فقط واسه اون یه نفر دیگه ست.
حقیقت 4: که میشه گفت تلخ ترین حقیقت هم هست. هیچ وقت همچین اتفاقی نیفتاد[نقطه]
جدیداً ترجیح میدم بیشتر روز رو بخوابم. نه اینکه خواب و رویاهام بهتر از واقعیت و بیداری باشه ها! نه! ولی دست کم یه مزیتی نسبت به واقعیت داره. وقتی که از خواب پریدم میتونم خودم رو دلداری بدم. آهسته به خودم میگم: " عزیزم، آروم باش. این فقط یه خواب بود. یه خواب بد. یه خواب خیلی خیلی بد. فقط همین!"
بعد میتونم دوباره چشمام رو ببندم و بخوابم.
پ.ن: جهنم واقعی...؟
پ.ن2: این یه جور فرار از واقعیته، نه؟
بعداً نوشت: من هنوز زنده ام لعنتی! با همان سماجت همیشگی ام نفس میکشم و گاهی حتی میتوانم لبخند بزنم! من هنوز زنده ام و بیشتر از هر زمانی از مرگ وحشت دارم...
بنده همین جا اعلام میکنم که تبدیل شدم به یکی از طرفدارهای جدی بَند بِلک فیلد! آره...!
باور کن با این آهنگ میتونی هِد بزنی. حداقل من که تونستم! :دی
پی.اس: بیا خودمان را گول بزنیم. باور کن کیف دارد! ما میتوانیم تا ابد در این رویا جان دهیم...
پی.اس 2: نه و نیم یعنی: پست نهم نوشته شد، ولی هیچ وقت منتشر نشد!
بعدتر نوشت: هرقدر گشتم لیریکس پیدا نکردم. تو کردی؟