فلوکستین

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۹/۱۳
    36
  • ۹۳/۰۵/۰۹
    35
  • ۹۳/۰۵/۰۱
    34
  • ۹۳/۰۴/۱۸
    33
  • ۹۳/۰۳/۱۵
    32
  • ۹۳/۰۲/۲۹
    31
  • ۹۳/۰۲/۱۰
    30
  • ۹۳/۰۱/۲۵
    29
  • ۹۳/۰۱/۱۱
    28
  • ۹۲/۱۲/۱۵
    27

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۰ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۱۱

16

عکس


از من نخواه چیزی رو واست توضیح بدم در این زمینه. چون اون وقت مجبور میشم اعتراف کنم که این بار نمیتونم چیزی رو توضیح بدم.



بی ربط نوشت: از سه تا چیز تو زندگیم متنفرم: مسافرت، مهمونی، خرید لباس هایی که نیاز به پُرو کردن داشته باشه.

ولی خب نمیدونم چرا به طرز احمقانه ای، اکثر مواقع زندگی کردن میشه دقیقاً انجام همون کارهایی که حالت رو به هم میزنه. :|

کاف
۱۳ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۲۷

15

زن: بگو آ.

مرد: آ.

زن: مهربون تر، آ.

مرد: آ

زن: آهسته تر، آ.

مرد: آ.

زن: من یه آی لطیف تر میخوام، آ.

مرد: آ.

زن: بگو آ. یه جوری که انگار میخوای بهم بگی دوستم داری.

مرد: آ.

زن: بگو آ. یه جوری که انگار میخوای بهم بگی هرگز فراموشم نمیکنی.

مرد: آ.

زن: بگو آ. یه جوری که انگار میخوای بهم بگی خوشگلم.

مرد: آ.

زن:  بگو آ. یه جوری که انگار میخوای اعتراف کنی خیلی خری.

مرد: آ.


حدود دو سال پیش نمایشنامه ی "داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد" رو خوندم و اعتراف میکنم که جداً از خوندنش کیف کردم. نمیدونم چرا عاشق این بخش از نمایشنامه هستم. اعتراف میکنم که همیشه دوست داشتم این بخش از نمایشنامه رو اجرا کنم ولی خب... به دلیل کمبود بازیگر، هیچ وقت امکانش وجود نداشت.

کاف
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۲

14

اگر بخوایم یه واکاوی دقیق روی نسل ها و نژاد ها داشته باشیم، فکر کنم نسل من باید برگرده به اورانگوتان های پشمالوی وحشی. اونایی که خیلی مو داشتند و میرفتند واسه خودشون بالای درخت و درحالیکه نعره میزدند، دست هاشون رو میکوبوندند به سینه شون. برای تصور بهترش، بهت پیشنهاد میکنم اون سکانس معروف کینگ کونگ رو به یاد بیاری. کاملاً بهت کمک میکنه تا این صحنه ی نامتعارف رو تصور کنی.

برعکس، فکر میکنم نژاد مریلین مونرو برمیگرده به میمون های دم بلند و لاغر که موهاشون مثل ابریشم نرم بوده. این میمون ها، با حرکات نمایشی، خیلی آروم و با عشوه از شاخه درخت ها میپریدند، بدون اینکه حتی یه ذره شاخه ی درخت تکون بخوره. برعکس فکر میکنم اورانگوتان های مذکور* وقتی که میخواستند از شاخه ها بپرند، به احتمال زیاد شاخه های بیچاره میشکستند. برای همین چندان فرصت عشوه گری نداشتند. فکر کنم برای همین بعد از چند نسل در معرض انقراض قرار میگیرند. فقط یه جفت از این اورانگوتان های کذایی باقی میمونه، که باعث میشه مجبور شند با حالت آدم و حوایی جفت گیری کنند و برای نجات از خطر انقراض تولید مثل کنند. به احتمال زیاد ازدواج های فامیلی باعث یه جهش ناقص در این نسل شده و نتیجه ی این جهش ناقص نوعی از انسان هاست. همون فجایع طبیعی خودمون! 

*مذکور: ذکر شده
۰۲ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۸

13

یکی از آرزوهام اینه که یه غروب پاییزی، وقتی که هوا نه خیلی سرده و نه خیلی گرم، کوله م رو بردارم، توش یه آب معدنی بذارم و کیف پولم و البته یه کتاب که حالا باید روی ماهیتش بحث شه، یه موزیک خیلی محشر بذارم برای خودم و برم سمت یه محله ی ناشناخته. همین جوری به طور رَندُم توی یه ایستگاه اتوبوس بشینم و منتظر اتوبوس شم. سوار سومین اتوبوسی که اومد بشم و بیخیال همه چی، برم به سمت ایستگاه آخر. این ایستگاه آخری که میگم باید خیلی دورتر از اون ایستگاهی باشه که من سوار شدم و مهم تر از اون، باید جایی باشه که تا حالا نرفته باشم. تا تهِ تهِ تهش برم... بدون اینکه بدونم دقیقاً دارم کجا میرم...

 

پ.ن: یکی از دلایلی که هیچ وقت نتونستم این کار رو بکنم، کمبود وقتی بود که بعد از کشف این آرزو همیشه احساسش میکردم. چقدر امکانش هست که بتونم یه روزی همچین کاری رو بکنم؟

کاف