** اخطار!
یک چرت و پرت نوشت حسابی!
یک جورهایی دلت میخواهد جیغ بکشی ولی نمیتوانی... یک جورهایی دلت میخواهد فریاد بکشی ولی مجبوری تنها لبخند بزنی... یک جورهایی دوست داری تمام چیزی را که در تمام این مدت بودی بالا بیاری، تمام خودت را اما نمیتوانی، یک جورهایی یک چیزی در گلویت سنگینی میکند، انگار که سرب ریخته باشند در گلویت، دیگر نمیخواهی حرف بزنی، دوست داری فقط دراز بکشی و به سقف آبی اتاقت زل بزنی، ساعت ها... بی آنکه صدای هق هق اش را بشنوی اما مجبوری حرف بزنی، دهانت خشک است اما مجبوری چیزی بگویی. یعنی باید برای آرام کردنش چیزی بگویی. همان جمله ی نفرت انگیز و تهوع آور همیشگی: "درست میشود." بعد میروی و تمام خودت را بالا میاوری.
*
به خودت در آینه نگاه میکنی، ترحم انگیز تر از آنی که بخواهی دوباره خودت را بالا بیاوری. سیفون را میکشی و با صدای بلند زار میزنی. نگاهت را میدزدی. از خودت، از من که در آینه منتظرت ایستاده ام. زل زده ام به چهره ی رنگ پریده ات.
*
در اتاقت را محکم میبندی. انگار که انتظار داری صدای گریه ی او را در خود خفه کند. یک راست میروی سمت تختت. دراز میکشی و زل میزنی به سقف آبی اتاقت. زل میزنی. ساعت ها... آن قدر که دیگر نمیتوانی چیزی ببینی. جز تاریکی که تمام مغرت را پر کرده است انگار.
*
پیش خودت میگویی سی ثانیه. شاید هم بیشتر. میشماری. یک دو سه... سی و سه... پنجاه و چهار... نود و شش... صد و هفت...
در را که باز میکنی، مجبوری چشمانت را ببندی. کم کم که چشمانت به نور عادت کرد می آیی بیرون. پیش او که خوابش برده است. وحشت میکنی. خودت هم نمیدانی چرا تا این حد برایت مقدس است. فقط میدانی دوست داری در آغوشش جان دهی. حاضری تمام جانت را بدهی تا یک لحظه در آغوشش بگیری.
پیش خودت میگویی سی ثانیه. شاید هم بیشتر. میشماری. یک دو سه... سی و سه... پنجاه و چهار... نود و شش... صد و هفت... صد و سی و هشت... صد و هفتاد و نه... صد و نود و پنج... دویست و چهار... دویست و چهل و یک... دویست و هفتاد و سه.
یک جورهایی دلت میخواهد جیغ بزنی. فقط برای اینکه سکوت را شکسته باشی. حس میکنی این سکوت دارد لهَ ت میکند ولی انگار کاری هم نمیتوانی بکنی. یک جورهایی کرخ هستی. بی حسِ بی حس.
*
به اتاقت برمیگردی. یک راست میروی روی تختت دراز میکشی. زل میزنی به سقفی که دیگر انگار نیست. هدفونت را برمیداری. صدای موزیک سلف دیستراکتیو فورست آو شدوز را تا ته میبری بالا. انگار که با سکوت لج کرده باشی یا فکر کنی میتوانی شکستش دهی. باز هم زل میزنی به سقف و مدام پیش خودت فکر میکنی چرا به جای آنکه صدای او سکوتت را بشکند باید این موزیک دوم متال لعنتی، بیهوده سعی کند آن را بشکند و البته نتواند.
+ چرت و پرت نوشت! از اون چرت و پرت نوشت هایی که چرت و پرت هستند ولی باید نوشته شند! اونم با این لحن. دقیقاً با همین لحن!